سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خاکریز

برای من یکی برای چندمین بار ثابت شد اما این دفعه..... قبول می کنم ما واقعا یک روح ویک جسم داریم میدانی از کجا فهمیدم؟؟؟ از آنجا که وقتی جسم گریهنتواند..نخواهد..اشکش نیاید.. و از همه مهمتر بغض کند آسمان بترکد و ببارد و روح خودش را خالی نکند همین می شود در خواب ، وقتی که همه می گویند پادشاه چندمی؟؟! تو خواب باریدن خودت را ببینی... من با آن حالم، که بغضم نمی ترکید برای هیچکس .. در خواب، تنها من بودم که  شکستن بغضم، حتی خودم را کر کرد، برایم بسی زیاد سخت سخت بود بعد از آن همه سنگدلی، که بقیه از آن صحبت می کردند و میگفتند احساسی نمیبینیم من اشکم، آمد در آن خواب لعنتی.. باز هم شکر ..در آن همه تابلو که در سالن آویزان شده بود تنها یک چیز مشوقی شد برای گریه ام .. نه، نگاه او نبود .. دیدن رفتن او نبود..آخرین دیدار با او نبود..یادآوری خاطراتم با او نبود.. آن تابلویی کوچک بود که یک حاشیه ای دو طرفه داشت وسط آن حاشیه ی فیروزه ای، چیزی نگاهها را جلب می کرد طلایی رنگ بود ...آری، دیگر فهمیدنش کار سختی نیست در کشورم کجا را می یابی که چنین خصوصیات نابی داشته باشد جز بارگاه طلایی مولایم... اما باز.. شاید حسودیش گل کرده بود و من هنوز در اوج گریه ، از خواب پریدم، چرا برگشت من نمیخواستم، آخه روح من، مگه تو خواب خالی نمیشدی میخواستی بیای بگی که نگاه کن بالشت خیسه....

حالا هر کس دیگری بود می گفت شانه اش را نیافتم تا بر روی آن گریه کنم اما من که آخر، جریان گریه های تک اشکی ام را نفهمیدم، دیگر بر من واجب شد بدانم آنروز باران می آمد یا نه؟؟! برای آن می گویم که برای آخرین باری بود کهاشکهایم از یکی بودن پا را فراتر می گذاشتند...

گنبد طلایی

باشه خدام..قبول من حاضرم گریه نکنم اما دوست دارم مثل خوابم یه گنبد مشوق من بشه....یعنی میشه؟!؟!

 

اللهم عجل لولیک الفرج ..یامهدی«عج»

یاعلی...

 


نوشته شده در جمعه 92/2/13ساعت 1:16 عصر توسط گمنام... نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin